دریا همیشه از من دلگیر است ، میدانی چرا ؟ چون همیشه بزرگی تو را به رخ او میکشم .
چه زیبا حرف میزنی ؟ تو می گویی از زاویه ی من به مسئله نگاه کن ! از زاویه تو ... آها دیدم ، از زاویه ی تو چه تنگ است کنار هم نشستن دو ضلع ! من و تو !
دلتنگی عین یه جای شکستگی روی عینک آدمه ، هر جا نگاه می کنی می بینیش !
این روزها زیادی ساکت شده ام ، حرف هایم نمی دانم چرا به جای گلو ، از چشم هایم بیرون می آیند
خیالت همه جا با من است ، اما دلم گرمای بودنت را میخواهد نه سردی خیالت را .
کفش هم اگر تنگ باشد زخم میکند ، وای به حال دل من از دوری تو .
هرکس جای من بود ، می برید ، اما من هنوز می دوزم ، چشم امید به راه .
.
.
.
مساحت خلوتم را پر کن ، عمودی یا افقی فرقی نمیکند ، همین که ضلعی از چهار دیواری ام باشی کافیست .
.
.
.
ستاره ها هیچ گاه از خاطر آسمان نمی روند ، بگذار دل من آسمان باشد و یاد تو ستاره .
دریا همیشه از من دلگیر است ، میدانی چرا ؟ چون همیشه بزرگی تو را به رخ او میکشم .
.
.
.
چه زیبا حرف میزنی ؟ تو می گویی از زاویه ی من به مسئله نگاه کن ! از زاویه تو ... آها دیدم ، از زاویه ی تو چه تنگ است کنار هم نشستن دو ضلع ! من و تو !
.
.
.
دلتنگی عین یه جای شکستگی روی عینک آدمه ، هر جا نگاه می کنی می بینیش !
.
.
.
این روزها زیادی ساکت شده ام ، حرف هایم نمی دانم چرا به جای گلو ، از چشم هایم بیرون می آیند .
.
.
.
خیالت همه جا با من است ، اما دلم گرمای بودنت را میخواهد نه سردی خیالت را .
.
.
.
کفش هم اگر تنگ باشد زخم میکند ، وای به حال دل من از دوری تو .
.
.
.
هرکس جای من بود ، می برید ، اما من هنوز می دوزم ، چشم امید به راه .
.
.
.
مساحت خلوتم را پر کن ، عمودی یا افقی فرقی نمیکند ، همین که ضلعی از چهار دیواری ام باشی کافیست .
.
.
.
ستاره ها هیچ گاه از خاطر آسمان نمی روند ، بگذار دل من آسمان باشد و یاد تو ستاره .
“بربادرفته”
صد بار بهتر است از
“از یاد رفته “…..
.
.
.
من درد میکشم
تو اما چشم هایت را ببند!
سخت است بدانم میبینی و بیخیالی . . .
.
.
.
اگر میداد لیلی کام مجنون …
کجا افسانه میشد نام مجنون …؟
.
.
.
گاهی دوست دارم بدون پک زدن
فقط بنشینم و نگاه کنم که سیگارم چگونه میسوزد
شاید آخر فهمیدم چه لذتی میبری از تماشای سوختن من . . .
.
.
.
صدایت نمیکـــــنم که برگـــــردی
مهــــــم باشم
خودت برمیگردی . . .
.
.
.
دلم یک آلزایمر خفیف می خواهد
آنقدر که یادم نرود
به نفعم است که به چند زبان زنده ی دنیا سکوت کنم . . .
.
.
.
این موهبت الهی ست صبح چشم بگشایی و یادت بیاید
دوستی داری آبی تر از آسمان ، زلالتر از شبنم و روشنتر از صبح . . .
.
.
.
کفرم را که در می آوری ، ایمانم به عشق بیشتر میشود !
.
.
.
عشق فراموش کردن نیست ،بخشیدن است
گوش کردن نیست ، درک کردن است
دیدن نیست ، احساس کردن است
جا زدن و کنار کشیدن نیست صبر کردن و ادامه دادن است
حتی تنها . . .
.
.
.
به روزها دل مبند ، روزها به فصل که میرسند رنگ عوض میکنند
با شب بمان ، شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است . . .
.
.
.
گاهی اوقات باید خدا رو شکر کنی
یا اصلا بغلش کنی و ببوسیش
که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی …
.
.
.
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر / به مرام تو گرفتار و به یاد تو اسیر . . .
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان
و از وجود کسانی که می خواهندمان بی خبریم ، شاید این باشد
دلیل تنهایی مان
.
.
.
زندگی چون قفس است ، قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندان بان
و سپس بال و پر عشق گشودن ، بعد از آن هم پرواز
.
.
.
هفت شهر عشق ، شهر اول : نگاه و دلربایی ، شهر دوم : دیدار و آشنایی
شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی ، شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی
شهر پنجم : بی وفایی ، شهر ششم : دوری و بی اعتنایی
شهر هفتم : اشک ، آه ، تنهایی
.
.
.
در غریبانه ترین لحظه ی تنهایی خود
چشمهایم را که در آن دریایی از محبت موج میزند به تو خواهم بخشید
تا هیچ گاه به پاکی احساسم شک نکنی
.
.
.
غروب غمهایت را به هر قیمتی خریدارم ، اگر همدم شبهای تنهایی من باشی
.
.
.
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد ، گاه از دو روزنه ی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شب هایم ، گاه در باز دمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده و پایانش خدا را شکر می گویند و گاه در وجودم که به هیچ پایانی
نمی رسید مگر ، “تنهایی” ، “تنهایی” ، “تنهایی”
.
.
.
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی
می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش
در دست های “تنهایی” کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند
آه ، پس او چه گوید ؟
.
.
.
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ، ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
.
.
.
هرکس به میزانی که “تنهایی” نیاز دارد عظمت دارد و بی نیاز تر است
.
.
.
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم ، با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من ، وابستگی ام را به تو باور کردم . . .
.
.
.
من آن گلبرگ مغرورم نمیمیرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی
.
.
.
وصال در عشق بس چه دارد حیرانی ، من نگویم رسیدم به وصال
اما دیده ام ناله ی عاشقی در تنهایی ، گریان سخن می گفت ،
می کرد حق حق و بی تابی ، ای کاش می شد اینگونه عاشق شد
www.smslove.blogfa.com